نوشته های یک پسر قمی

تمرین نویسندگی می کنم ... شما هم خط خطی هام رو غلط گیری کنید تا نویسنده خوبی بشم .

نوشته های یک پسر قمی

تمرین نویسندگی می کنم ... شما هم خط خطی هام رو غلط گیری کنید تا نویسنده خوبی بشم .

نوشته های یک پسر قمی

سلام . خوبید ؟ خوشید ؟
ممنون که اومدید تو این وبلاگ .
من یک پسرم ... متولد ۷۷ ... پس هنوز جوونم ... شاید بهتر باشه بگم تازه اول جوونیمه اما مطمئنا وقتی میگم جوون ، یاد تلف کردن وقت و بی بند و باری و ول بودن تو کوچه و خیابون نمی افتم . من جوونیم رو گذاشتم ( یعتی دارم میذارم ) پای تحصیل ... حالا اینکه چه رشته ای و چه دانشگاهی و ... بماند . اما بچه درسخونی بوده و هستم ... همین قدر بگم که معدل سوم دبیرستانم بالاتر از ۱۹.۷۰ شد .

حالا اینا رو چرا گفتم ؟ گفتم که بدونید تنبل نیستم و اصولا چون نمره یکم برای دانش آموزا شخصیت میاره ، خواستم برای خودم شخصیت بیارم :)))) حالا دیگه ...

چرا خواستم برای خودم شخصیت بیارم ؟؟؟ خب این چه سوالیه ... هر کسی دوست داره شخصیت داشته باشه دیگه ... شما عین ۷ میلیارد آدم رو ببینی و بگی « بی شخصیت » ، تقریبا ۹۹ درصدشون هیچ واکنشی نشون نمیدن ؛ چون زبون فارسی بلد نیستن !!!

اما جدا از شوخی ، جدا شدن از شوخی سخته ولی من این سختی رو تحمل می کنم و جدا میشم و جدی به شما عرض می کنم : می خوام بنویسم ... دیگه از این واضح تر ... نوشتن ... قلم ... کاغذ ... شما هم غلط هام رو بگیرید ... بی رحمانه انتقاد کنید ... باور کنید جدی میگم ... من واقعا از انتقاد شما استقبال خواهم کرد ... حتی از اون انتقاد هایی که به اختلاف سلیقه برمیگرده ... اصلا شاید سلیقه شما بهتر بود و من سلیقه ام رو عوض کردم ... پس از من انتقاد کنید ... مطمئن باشید من شما را به جهنم حواله نخواهم داد :)))

یاعلی

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۲
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم 


روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد می خواندند ، در این میان چشم شان به جوانی افتاد که از بی خوابی چرت می زد ، رنگش زرد و اندامش باریک و لاغر گشته بود و چشمانش در کاسۀ سر فرو رفته بود رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمودند : حالت چطور است و چگونه صبح کرده ای؟ عرض کرد : شب را با یقین و ایمان کامل به جهان پس از مرگ به صبح رساندم و حالتم چنین بود. حضرت با تعجب پرسیدند : هر یقینی علامتی دارد ، علامت یقین تو چیست ؟ پاسخ داد : یا رسول الله این یقین است که مرا افسرده ساخته و خواب را از چشمان من ربوده و در روزهای گرم تابستان مرا به دنیا و آنچه در اوست ، بی رغبت کرده است . هم اکنون قیامت را با چشم بصیرت می بینم که برای رسیدگی به حساب مردم برپا شده است و مردم برای حساب گرد آمده اند و من نیز میان آنان هستم . گویا بهشتیان را می بینم که از نعمت های بهشتی برخوردارند و بر تخت های بهشتی تکیه کرده اند و با یکدیگر مشغول تعارف و صحبت هستند و اهل جهنم را می بینم که میان شعله های آتش ناله می زنند و کمک می خواهند . هم اکنون غرّش آتش جهنم در گوشم طنین انداز است . رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: این جوان بنده ای است که خداوند قلب او را به نور ایمان روشن ساخته است ، سپس به آن جوان فرمودند : بر همین حال نیک که داری ، ثابت باش وآن را از دست مده . عرض کرد : یا رسول الله! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم . پیامبر او را دعا کردند و طولی نکشید به همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله در یکی از جنگ ها شرکت کرد و دهمین نفری بود که شهید شد.1


1.داستان های بحار ، ج 2 ، ص 39-40

رونوشت از کتاب قصّه های دلنشین ....کاظم سعید پور....نشر جمال 

  • محمدعلی حسینی
۱۸
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم


یخچال مثل جیب بابا بود ؛ خالیِ خالی. از بدشانسی عمه نیایش هم میهمان ناخوانده ما بود . توی اتاق کناری داشت نماز می خواند .بابا ، همین طور که پنکه را تعمیر می کرد ، گفت : « از عمّه نماز خوندن رو یاد بگیرید. همیشه نمازش رو سر وقت می خونه ، همیشه هم توی حس راز و نیازش غرق میشه.»

مامان که داشت بساط ناهار را می چید ، حرف بابا را ادامه داد و گفت: « بله ، به این می گن نماز . » بعد رو به بابا کرد و یواش گفت : « نون که نداریم هیچ ، نون خشک هم نداریم .» بابا یک مقدار فکر کرد بعد یواش جواب داد : « این یارو نون خشکیه نون هارو که نبرده؟ » مامان اخم کرد و یا صدایی که به زحمت شنیده می شد ، گفت : « می خوای نون گاوی ها رو جلوی مهمونت بذاری ؟ »

بعد بلند شد رفت توی حیاط سرِ گونی نون خشک ها ، یک مشت نون سالم تر ها را سوا کرد و آورد .

آبجی داشت به خیارهای رنده شده ماست و نعنا می زد . مامان نون خشک ها را می کوبید و هی غرولند می کرد .

من هم سرگرم عکس های توی سفره بودم ؛ سرگرم عکس مرغ و ماهی هایی که زیر کاسه های آب دوغ خوری به من چشمک می زدند .

گفتم : « به به چه مرغیه ! وای چه ماهی بزرگیه !»

بعد به آن یکی عکس نگاهی انداختم و گفتم : « مامان اون چیه ؟»

مامان گفت: « کبابه دیگه . »

بلافاصله صدای عمه از اتاق کناری بلند شد : « السلام علیکم و رحمة الله و برکاته . فاطی خانوم ! چرا زحمت کشیدید! وقتی مرغ و ماهی بود دیگه کباب می خواست چی کار؟»


نویسنده : امیر حسین رحیمی زنجانبر

رونوشت از کتاب : داستان های کوتاه طنز.....انتشارات سوره مهر

 

  • محمدعلی حسینی
۱۵
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم



دعا برای همه

شغلم زیتون فروشی بود. مدّت ها خدمت امام کاظم علیه السلام بودم . پس از شهادت ایشان نیز افتخار شاگردی امام رضا علیه السلام را داشتم . رفت و آمدهای ما سبب شده بود که امام ، عنایت ویژه ای به من داشته باشد. روزی خدمت امام رفته بودم و می خواستم التماس دعا بگویم .به آن حضرت عرض کردم :« آقا می شود لطف کنید، برای من و خانواده ام نیز دعا کنید ؟!»

امام فرمود : « مگر من دعا نمی کنم؟ وقتی اعمال شما را می بینم ، برایتان دعا می کنم. به خدا سوگند ، اعمال شما هر روز و هر شب بر من عرضه می شود .»

از این سخن امام خیلی تعجب کردم. یعنی خدا با توجه به کدام اصل ، اعمال ما را به امام نشان می دهد. امام حرف بزرگی را بیان کرد. البته چیزی نگفتم ، شاید امام آثار شگفت زدگی ام را دید که فرمود :« مگر قرآن نمی خوانی ؟ خدا می فرماید (وَ قُلِ اعمَلوا فَسَیَرَی اللهُ عَمَلَکُم وَ رَسُولُهُ وَ المُومِنُونَ )؛ « بگو ای محمد عمل کنید، خدا و پیامبرش و مؤمنان اعمال شما را به زودی خواهند دید.» سپس امام توضیح داد که مقصود خدا از مؤمنان در آن روز ، علی بن ابی طالب علیه السلام بوده است.

دانستم که در هر روزگاری ، مؤمنی که اعمال ما را می بیند، امام همان زمان است .1

************************************************************************************

دعا برای شیعه

می خواستم از منزل بیرون بیایم . جلو رفتم تا از حضرت خداحافظی کنم.

- به امام گفتم : مرا از دعای خیرتان فراموش نکنید.

-[امام فرمود:] آیا گمان می کنی تو را فراموش می کنم؟

سؤال امام ، فکرم را مشغول کرد. با خودم گفتم ، امام حتماً برای شیعیانش دعا می کند.من هم که از شیعیان امامم! پس مرا هم دعا می کند ... صدایم را صاف کردم و پاسخ دادم :

- نه شما مرا فراموش نمی کنید!

-[امام فرمود:] از کجا این را دانستی ؟

- من شیعه شما هستم . یقیناً شما برای شیعیان دعا می کنید.

امام برداشت مرا تأیید کرد. فهمیدم که امام ، ما شیعیان را از دعای خیرش فراموش نمی کند . وقتی می خواستم خداحافظی کنم ، امام فرمود: « هر وقت می خواستی بدانی که نزد من چه جایگاهی داری ، نگاه کن ببین من نزد تو چه جایگاهی دارم . »2


1.الکافی ، ج 1 ، ص 219 ، ح 4 .

2.همان ، ج 2 ، ص 652 ، ح 4 .


رونوشت از :امام رضا علیه السلام و زندگی .....مهدی غلامعلی....انتشارات آستان قدس رضوی

 

  • محمدعلی حسینی