بسم الله الرحمن الرحیم .
فکر میکنم تابستان پارسال بود، دومین اردوی تحصیلی تابستانه در مشهد مقدس. نماز جماعت مغرب و عشاء را در صحن گوهرشاد، رو به آن ایوان دیدنی و منبر مهدوی خواندیم. بعد از نماز، همراه یکی از رفقا، خط قبله را مستقیم گرفتیم که برویم صحن قدس.
داشتیم از میان دربهای چوبی شبستان های گوهرشاد رد میشدیم که زائری نوجوان با قدی متوسط، نزدیک رفیقم آمد و سوالی از او پرسید. نفهمید چه میگوید. به من گفت: فلانی! ببین این بنده خدا چه میگوید. رو کردم به سمت آن زائر و او حرفش را دوباره تکرار کرد. داشت انگلیسی صحبت می کرد. میخواست برود صحن آزادی و آدرس میخواست.
حسابی ذوق کرده بودم. تا فهمیدم انگلیسی صحبت میکند، تو انگار کن که در یک آن، تمام فعالیت های دست و پا شکستهای که برای یادگیری مکالمه انگلیسی داشتم، پیش چشمم ظاهر شد. نباید این فرصت را از دست میدادم. به هول و ولا افتادم. باید سریعتر دست میجنباندم. رفیقم کنارم بود. باید آبروداری هم میکردم.
اول تمام عباراتی را که در مورد آدرس دادن و آدرس پرسیدن در صوت های نصرت یاد گرفته بودم، مرور کردم... go straight ahead – turn right – turn left and kheyli chiz haye digeh! . خب الحمدلله. از این لحاظ چیزی کم نداشتم ولی صحن آزادی ...بلد نبودمش. یعنی چشمی بلد بودم اما دقیقا نمیدانستم کجاست. بخشکد این شانس! باز هم باید با جمله «نمیدانم» وجدانم را آسوده میکردم که به کسی اطلاعات غلط ندهم.
خواستم بگویم «آی دونت نو» و بیخیال این فرصت بشوم و نوجوانک غریب و حیران را بیش از این، در این حرم وسیع به دردسر نیندازم اما ... به شک افتادم. با خود گفتم: آیندگان... آیندگان چطور در مورد من قضاوت خواهند کرد؟ نخواهند گفت: مگر خدای ناکرده، نود جلسه نصرت را، شش سال انگلیسی در مدرسه را، یک ترم کانون زبان را، ریدینگ های آزمون های گزینه دو را و کتاب های خط سفید را به خاطر کسالتی که داشتید گذراندید؟ بعد من میگویم متوجه منظورتان نشدم و آن ها خواهند گفت: گلاب به روتان، منظورمان این است که مگر کرم داشتید؟!
گور بابای وجدان! آیندگان راست میگویند. فوقش در حرم گم شود. چه جایی بهتر از حرم امام رضا ع برای گم شدن؟! اصلا میخواهم با این زبان انگلیسیاش گم شود ببینم چه کار میخواهد بکند! بعدش هم این نوجوانک خام با چه حقی در حرم، انگلیسی بلغور میکند؟ از اینها گذشته، میخواهد برود صحن آزادی؟!؟! آزادی بخورد بر کمرتان! انگلیس را چه به آزادی! چه به حقوق بشر! چه به انسانیت! چه به عدالت! مگر همین انگلیسی ها نبودند که در جنگ جهانی دوم میلیون ها ایرانی را بر اثر قحطی کشتند؟ همین ها نبودند که هند را به خاک سیاه نشاندند؟ آن چرچیل مادرمرده نبود که با سیاست های کثیفش کاری کرد که همچنان جملاتش در اینستاگرام، کپشن میشود و لایک میخورد؟ همین ها نبودند که چند شب پیش، 4 تا گل در پاچه بارسلونا کردند و اشک آن لیونل مسی زبانبسته را در آوردند؟
اصلا این ها را چه به حرم امام رضا؟! آمدهاند حرم که چه؟! من اگر امروز بگویم آی دونت نو، آیا پسرم فردا از من نخواهد پرسید که چرا آن فرصت را از دست دادی؟ و من توی گوشش نخواهم خواباند که: صد بار بهت نگفتم بزرگترت را با ضمیر جمع خطاب کن؟!؟! دیگر خون جلوی چشم هایم را گرفته بود. باید با یک آدرس غلط حسابش را می رسیدم. سرانجام سینه سپر کرده، باد به غبغب انداخته، نگاهی به رفیقم کردم به این معنا که: اینجا را داشته باش و او هم سری تکان داد که اینجا را دارد و گفتم: go straight ahead then turn left. آن انگلیسی خبیث تشکر کرد و رفت. ما هم به سمت صحن قدس حرکت کردیم. رفیقم پرسید: میدانستی صحن آزادی کجاست؟ گفتم: حدودا!
با خودم گفتم با این آدرسی که به او دادم، انشاء الله تا دو سه ماه دیگر اگر در جنگل های گیلان، خرس او را نخورد، حتما با شلیک نیروهای هنگ مرزی ارمنستان از پا در خواهد آمد. خب چه دخلی به من دارد؟ میخواست انگلیسی نپرسد!هدیه به تمام کسانی که همه چیز را به هم میبافند!