بسم الله الرحمن الرحیم
استاد شیخ حسین انصاریان می گوید: قبل از انقلاب ، واعظ خیلی معروفی بود که هر جا منبر می رفت، مردم زیادی پای منبرش می نشستند و مجلسش جای سوزن انداختن نداشت.
خیلی هم به من محبت داشت و مرا زیاد به منزلش دعوت می کرد.آن وقت، ساعتی با هم می نشستیم و حرف می زدیم و گاهی درد دلی می کردیم.
یک روز خودش برای من تعریف می کرد که مرا به شهری برای سخنرانی دعوت کردند، ولی جای مناسبی نداشت. لذا ، یک زمین بسیار بزرگ چمن را برای جلسه انتخاب و کردند و شاید نصف مردم آن شهر – که در آن زمان چهل هزار نفر جمعیت داشت- در آن مجلس شرکت می کردند.
از قضا روحانی پیر هشتادساله ای هم بود که از قدیم برای مردم این شهر منبر می رفت و خیلی مورد احترام بود.البته پای منبرش بیست یا بیست و پنج نفر بیشتر نمی نشستند.
ایشان را هم دعوت کرده بودند تا قبل از منبر من، منبر برود.قرار هم این بود که ایشان تا ساعت نه شب منبر برود.
چون در آن شهر منبر دیگری نداشتم، یک شب ساعت هشت و نیم به مجلس رفتم. این شیخ هم منبر بود و حواسش به ساعت نبود که از نه گذشته است و طولش داد.
بقیه در ادامۀ مطلب