بسم الله الرحمن الرحیم
روزی در مجلس هارون الرشید - پنجمین خلیفۀ عباسی - که جمعی از اشراف حاضر بودند،صحبت از بهلول و دیوانگی او شد.هنگام خوردن غذا،سفرۀ سلطنتی پهن شد،یک ظرف غذای مخصوص در جلوی هارون گذاردند.هارون غذای خود را به یکی از غلامان داد و گفت: این غذا را برای بهلول ببر،تا شاید بهلول را جذب خود کند.
وقتی غلام غذا را نزد بهلول که در خرابه ای نشسته بود گذاشت، دید چند سگ در چند قدمی،لاشۀ الاغی را می درند و می خورند.
بهلول غذا را قبول نکرد و به غلام گفت:این غذا را نزد آن سگ ها بذار. غلام گفت:این غذای مخصوص خلیفه بوده و به احترام تو،برایت فرستاده است.توهین به مقام خلیفه نکن.
بهلول گفت: آهسته سخن بگو که اگر سگ ها هم بفهمند،از این غذا نمی خورند.[چه آن اموالِ در تصرف خلیفه حلال و حرامش معلوم نیست!]1
1.حکایت های شنیدنی،ج1،ص12.